فاطمه باباخانی

مشکلات اجتماعی و محیط زیستی بندر تاریخی استان، بندر سیراف

سیراف سابق بسیار کوچک‌‌تر از آن چیزی است که امروز سراغ داریم با این حال همین خط باریک و بلند در حال پیشروی است،‌ به گفته کنگانی توسعه شهری به سمت کمپ‌های زاگرس در غرب است و از سمت شرق نیز در چاه مجنون ساخت و ساز بالا گرفته است.

به گزارش جنوب استان، «کشتی هر سال برای رسیدگی به چراغ دریایی می‌آمد. یک بار در حین انجام کار، قطعه‌‌ای از چراغ به دریا افتاد و سه ماه هر چه کردند و غواص آوردند نتوانستند پیدایش کنند. آن وقت دلار ۲۵ تک تومانی بود،‌ رفتم و به آنها گفتم ما در می‌آوریمش فقط باید ۵۰۰ هزار تومان بدهید، گفتند یک میلیون تومان می‌دهیم اگر بتوانید این کار را بکنید. سراغ ابراهیم ابراهیمی رفتم که آن وقت دیگر پیر شده بود و صیادی نمی‌کرد. ابراهیم چوبش را برداشت و تا عمق ۲۸ متری پایین رفت‌، بالا آمد و گفت طناب را بده،‌ دادیم و دوباره پایین رفت و به غواص گفت کجا برود. فکرش را بکن،‌ یک پیرمرد بدون کپسول اینهمه عمق پایین برود‌، آن وقت‌ها سیراف چنین کسانی را داشت،‌ آدم‌هایی که ۵ دقیقه زیر آب می‌مانند و مثل ماهی شده بودند بس که برای صید مروارید پایین می‌رفتند.»

عبدالله اینها را در یک روز گرم آذر ۱۴۰۱ در حالی که روبه‌روی پارک سیراف که مشرف به دریا نشسته‌ایم می‌گوید.

فارس‌

عبدالله به گفته خودش خوش‌نشین است،‌ با ماشین سنگین همه شهرهای ایران را می‌گردد و در نهایت در سیراف قرار می‌‌گیرد. آن روز آمده بود تا از عباس پسر زبیده که سخت مشغول تاراندن مگس‌ها از روی ماهی‌ها بود خریدی کند و بازگردد. با زبیده درباره گذشته سیراف حرف می‌زدیم که رشته سخن را به دست گرفت: «قدیم‌ها اینجا فقط یهودی‌ها و مسیحی‌ها ساکن بودند. در دهه‌‌ها پیش آنها از راه دریا به یونان و دیگر کشورها رفتند‌، البته هنوز نوه‌ها و دختر و پسرهایشان که پیر شده‌اند می‌آیند و سری به سرزمین پدری‌شان و گورستان مسیحی‌ها می‌زنند.»

آنها که اکنون در سیراف ساکن شده‌اند به گفته عبدالله از عربستان و پارسیان و لامرد آمده‌اند، شغل اصلی مردان برای دهه‌ها صید ماهی و مروارید بوده و گروهی هم دامدار و کشاورز بوده‌اند. این روزها که پتروشیمی‌ و شرکت‌ نفت زمین‌ها را خریده‌، کشاورزی از بین رفته،‌ دامداری هم کمتر شده،‌ تنها ماهیگیری مانده و مردانی که به جای زمین‌، هر روز صبح برای کارفرمایان‌شان در پتروشیمی ها کارت می‌زنند،‌ تک و توک زنانی هم پیدا می‌شوند که با پخت نان روزگار می‌گذارنند.

زبیده نمی‌داند چند ساله است،‌ دخترش به خنده می‌گوید ۷۶ سال‌، زبیده می‌گوید سن‌ او کمتر از این حرف‌هاست. آن وقت‌ها ۲۰ خانواده هم ساکن سیراف نبود،‌ دریا تا در خانه‌شان می‌‌رسید. شهردار دستور داد آنقدر ماسه و خاک بریزند تا دریا عقب برود،‌ جاده روبه‌روی خانه زبیده است،‌ بعد هم پارک است‌، بعد ساحل و در ادامه تا انتها،‌ دریایی که عقب نشسته‌ است.

عبدالله با نگاه به زبیده و چشم‌هایی که لبخند گوشه‌شان را جمع کرده می‌گوید: «چند دوست داشت که همه سپری شدند،‌ مادر و خاله‌اش هم بودند،‌ هر روز همینجا می‌‌نشستند و حرف می‌زند،‌ ها خاطرت هست؟» سپری شدند؟ «رفتند، از دنیا رفتند».


بلوچ‌
سیراف شهری است با خیابانی طویل همچون تاریخ دور و درازش! یک سوی خیابان کوهستان چشم‌اندازی کوهستانی دارد و طرف دیگر آن را دریا فرا گرفته است. خانه‌ها هم بین دو سوی خیابان تقسیم شده‌اند‌، همچنان که آثار تاریخی و باستانی شهر هم در دو طرف قرار گرفته‌اند. چاه‌ها و گوردخمه‌ها به سمت کوهستان هستند و ستون‌های بناهای تاریخی و موزه شهر به سمت دریا. بر اساس سرشماری سال ۱۳۹۵، در سیراف هزار و ۹۴۹ خانوار ساکن هستند و جمعیت شهر به شش هزار و ۹۹۲ نفر می‌رسد. دو قوم فارس و عرب بیشترین جمعیت سیراف را تشکیل می‌دهند با این حال چند خانوار بلوچ‌، کرد و اقوام دیگر هم به هوای کار به این بندر آمده‌اند،‌ آنها یا در پتروشیمی مشغول کارند و یا با ماهیگیران بومی منطقه دل به دریا می‌زنند و ماهی تن و ساردین صید می‌کنند. کنار دریا دو مرد بلوچ با کودکان‌شان نشسته‌اند، بچه‌ها میان شن‌های نرم و خیس ساحل می‌دوند و دو مرد بر تکه پارچه‌ای کهنه نشسته و انار دانه می‌کنند. چند پرتقال هم میان قرمزی انارها به چشم می‌‌خورد. تعارفی می‌زنند و از علت آمدن‌شان به سیراف می‌گویند. هر دو مرد، به هوای کار آمده‌اند. گاهی تا ماهی ۱۵ میلیون تومان از دریا ماهی می‌گیرند و همین در سیراف زمین‌گیرشان کرده است،‌ هر چند برایشان وطن بلوچستان است و مولوی. اسم خبرنگار که می‌آید، از سختی این شغل می‌گویند و اینکه می‌دانند راحت نیست نوشتن. با اینهمه معتقدند وقتی پذیرفتی خبرنگار باشی،‌ باید مصائب آن را هم پیشتر قبول کرده باشی. احمد می‌گوید: «خبرنگارها باید راستگو و واقعیت‌بین باشند چون اهل قلم هستند. معلم و آموزگار اگر حقیقت‌گو نباشد چه جور شاگردی تربیت می کند و چه انتظاری دارد شاگردش راستگو باشد؟ دکتر کارش نجات انسان‌ها است و در این باره قسم خورده. وکیل قسم خورده در رابطه با حق و حقیقت بجنگد. خبرنگارها هم باید کارشان را درست و به نحو احسن انجام دهند چون آنها هستند که جامعه را راه می‌برند. اگر آنها نباشند چه کسی می‌خواهد حرف مردم را به جایی برساند؟ اینکه چرا همه ما گیر تبعیض هستیم! سوال من این است که چرا خبرنگار نمی‌تواند حرف حق بگوید؟ همه چیز را می‌بیند ولی باید سانسور و بعد پخش کند؟ چرا باید اینطور باشد؟ باید هر چه می‌شنود را پخش کند. چرا نمی‌تواند واقعیت را بگوید؟ وقتی آزادی بیان، آزادی قلم و آزادی فکری نباشد اینطور می‌شود. زندگی زندان است وقتی آزادی نباشد.» همراه احمد گاه به نشانه تایید سر تکان می‌دهد‌، مشغول دانه کردن انار است و جدا کردن پوست پرتقالی که تعارف بزند. یکی را تمام نکرده دیگری را باز می‌کند. می‌‌گوید باقی را با خود ببر! دو کودک با لباس‌های خیس به سمت پدرهایشان می‌دوند.


عرب‌
به هر کسی بگویید در سیراف دنبال کسی می‌گردید که سن و سالی داشته باشد و بتواند درباره تاریخ سیراف حرف بزند، از یک نفر نام می‌برند: «خلیل آرامی». خانه‌‌اش در حوالی مسجد‌النبی است. نزدیک اذان ظهر مغازه را بسته و خانه رفته تا وضویی بگیرد. «از عرب‌های سیراف هستم و ۷۰ سال سن دارم». قدیم‌تر به گفته خلیل جمعیت عرب‌ها بیشتر بود،‌ اوایل انقلاب گروهی از آنها به سمت امارات مهاجرت و تعدادی هم فوت کردند. «الان زاد و برزاد آنها در سیراف بیشتر شده،‌ هر چند که نمی‌شود بین عرب و عجم تفاوتی قائل شد.»
آن وقت‌ها که خلیل کودک بود کسب و کار اهالی سیراف کشاورزی و دامداری بود. او سه خواهر داشت که یکی را از دست داده است. پدر خلیل کشاورز بود، خودش هم ابتدا کشاورزی پیشه کرد،‌ بعد سراغ صیادی رفت‌، ماهی تن یا ساردین می‌گرفت و می‌فروخت. مدتی قطر رفت‌، آنجا کار نبود و اخراجش کردند. دوباره به سیراف آمد و مغازه زد. این روزها هم در مغازه‌اش که کنار مسجدالنبی است به کار مشغول است. سیراف یک بار سونامی را در سده‌های گذشته تجربه کرده است‌، نمی‌ترسی دوباره سونامی به سیراف بیاید؟ «به عمر من قد نمی‌دهد».
از نظر خلیل ورود شرکت‌هایی که اوایل انقلاب سر و کله‌شان در سیراف پیدا شد،‌ به بهبود وضع مردم کمک کرده‌اند. «اگر نبود مردم گرسنه و بیکار بودند.» شرکت‌ها باعث اشتغال گروهی از مردم شدند هر چند با ورودشان کشاورزی که شامل کشت گوجه و پیاز بود، کم شد. شرکت‌ها زمین را از مردم خریدند و به جای کشاورزی در آن شروع به ساخت و ساز کردند. دریا هم که پیشتر تا نزدیکی خانه خلیل می‌آمد با طرح‌های توسعه‌ای عقب نشست. در آن سال‌ها که خلیل کودک بود نه ماشین در بندر بود،‌ نه موتور و نه حتی دوچرخه. مردم از چاه با کمک گاو،‌ آب می‌کشیدند،‌ برق هم نداشتند. حالا وضع مردم بهتر شده. با وجود این تعریف‌ها،‌ خلیل به یک گرفتاری اشاره می‌کند که مدتی سیراف با آن دست و پنجه نرم کرده. «صید ترال». به گفته او «می‌آمدند و عین جاروبرقی ماهی‌ها را با خود می‌‌بردند». خوشبختانه صید ترال دیگر در حوالی سیراف انجام نمی‌شود.


اسم خبرنگار که می‌آید، از سختی این شغل می‌گویند و اینکه می‌دانند راحت نیست نوشتن. با اینهمه معتقدند وقتی پذیرفتی خبرنگار باشی،‌ باید مصائب آن را هم پیشتر قبول کرده باشی.

احمد می‌گوید: «خبرنگارها باید راستگو و واقعیت‌بین باشند چون اهل قلم هستند. معلم و آموزگار اگر حقیقت‌گو نباشد چه جور شاگردی تربیت می کند و چه انتظاری دارد شاگردش راستگو باشد؟ دکتر کارش نجات انسان‌ها است و در این باره قسم خورده. وکیل قسم خورده در رابطه با حق و حقیقت بجنگد. خبرنگارها هم باید کارشان را درست و به نحو احسن انجام دهند چون آنها هستند که جامعه را راه می‌برند. اگر آنها نباشند چه کسی می‌خواهد حرف مردم را به جایی برساند؟ اینکه چرا همه ما گیر تبعیض هستیم! سوال من این است که چرا خبرنگار نمی‌تواند حرف حق بگوید؟ همه چیز را می‌بیند ولی باید سانسور و بعد پخش کند؟ چرا باید اینطور باشد؟ باید هر چه می‌شنود را پخش کند. چرا نمی‌تواند واقعیت را بگوید؟ وقتی آزادی بیان، آزادی قلم و آزادی فکری نباشد اینطور می‌شود. زندگی زندان است وقتی آزادی نباشد.»

همراه احمد گاه به نشانه تایید سر تکان می‌دهد‌، مشغول دانه کردن انار است و جدا کردن پوست پرتقالی که تعارف بزند. یکی را تمام نکرده دیگری را باز می‌کند. می‌‌گوید باقی را با خود ببر! دو کودک با لباس‌های خیس به سمت پدرهایشان می‌دوند.


صاحب مغازه

ابراهیم صاحب فروشگاهی در سیراف است،‌ فروشگاه ابراهیم انواع خوراک ایرانی و خارجی را دارد،‌ نزدیک به پارک و رو به دریا. او سابقه شروع به کار شرکت‌ها را به دوره سازندگی و ریاست جمهوری اکبر هاشمی رفسنجانی مرتبط می‌داند،‌ هر چند در زمان خاتمی کارشان را شروع کردند و به دنبال آن تغییری در کسب و کار مردم ایجاد شد. نگاه ابراهیم هم به شرکت‌ها مثبت است. با این حال او هم به نابودی کشاورزی به عنوان یکی از تبعات آن اشاره می‌کند.

ابراهیم به خاطر دارد زمانی که ماهی‌های باد کرده روی آب آمدند،‌ یا وقتی که ماهی‌های صید شده از آلودگی سیاه بودند. «اینها همه به خاطر آلایندگی است، ماهی تن و ساردین سیراف هم دیگر آن کیفیت سابق را ندارد.» تا همین چند سال پیش سیراف یک جاذبه متفاوت داشت. درخت لیر یا انجیر معابدی که هر وقت آب دریا شفاف بود، می‌‌شد آن را از زیر آب دید. این درخت به گفته او یادگار دورانی است که دریا خیلی عقب‌تر از وضع کنونی بوده. این درخت هم نابود شده و دیگر دیده نمی‌شود. از او می‌پرسم این روزها که گردشگری سیراف رونق گرفته، آیا کسب و کار او هم بهتر شده؟

ابراهیم معتقد است شکلی از گردشگری که در جزیره است سود چندانی نه برای او دارد و نه برای سایر اهالی. کسانی که اغلب به سیراف می‌آیند کمتر سراغ خانه‌های محلی و خرید از آنجا هستند. بیشتر در کنگان یا عسلویه خانه می‌گیرند‌، گاه در سیراف چادر می‌زنند و خریدشان را از دو شهر کناری سیراف که قیمت‌ها به نسبت پایین‌‌تر است انجام می‌دهند. ابراهیم ناچار است جنس از عسلویه و کنگان بخرد و در سیراف بفروشد، طبیعی است که نتواند با کاسبان این دو شهر رقابت کند.


پیمانکار

رامین شویدی، مدیرعامل یک شرکت در عسلویه همین که روی صندلی هواپیما می‌نشیند با دخترش تماس می‌گیرد. صدای محو دختربچه می‌آید که از پدر می‌پرسد شکلات محبوبش را خریده است یا نه! تلفن که روی حالت پرواز قرار می‌گیرد و هواپیما برای بلند شدن سرعت می‌گیرد حرف درباره سیراف و تبعات حضور شرکت‌‌ها و پتروشیمی‌ها شروع می‌‌شود: «زمین‌های کشاورزی که محلی‌ها از آن صحبت می‌کنند را نباید مشابه زمین‌های سایر شهرها تصور کرد. اغلب این زمین‌ها سنگلاخ و غیرمرغوب هستند که محصولات اندکی در آنها عمل می‌‌آید.»

همینطور وقتی از آلودگی آب در سیراف صحبت می‌کنیم نمی‌شود شرکت‌ها را در این زمینه مقصر دانست: «مهم‌ترین عامل آلودگی، قاچاق سوخت است که باعث می‌شود،‌ قاچاق‌چیان به محض دیدن گشت ساحلی سوخت قایق را در دریا رها و به این ترتیب لکه‌های نفتی ایجاد کنند. شناورها و کشتی‌های باری، دیگر منبعی است که دریا را آلوده می‌‌کند. آنها به واسطه تحریم‌ها در گوشه‌ای لنگر گرفته و منتظرند تا موعد حرکت‌شان برسد و در نقطه‌ای که بی‌حرکت ایستاده‌اند آلودگی در آب ایجاد می‌کنند. علاوه بر اینها فاضلابی که به دریا می‌ریزد آلودگی میکروبی ایجاد می‌کند و نتیجه آن را در مرگ دسته جمعی ماهی‌ها شاهدیم.»


فعال محیط‌ زیست

محمد کنگانی شاید معروف‌‌ترین شخصیت در سیراف باشد، او را هم صاحبان صنایع می‌شناسند و هم مسئولان ادارات محیط ‌زیست و منابع طبیعی. نزد مردم هم محمد آشناترین فرد به منطقه و تاریخچه آن است.

او به تازگی از سفر بازگشته و گفت‌وگوی تلفنی ما را می‌‌پذیرد. کنگانی اتوبان‌ و جاده‌سازی را از عوامل از بین رفتن زمین‌ها در سیراف می‌‌داند: «منطقه ویژه هم مقداری از زمین‌ها را از خاندان نصوری خرید».

سیراف سابق بسیار کوچک‌‌تر از آن چیزی است که امروز سراغ داریم با این حال همین خط باریک و بلند در حال پیشروی است،‌ به گفته کنگانی توسعه شهری به سمت کمپ‌های زاگرس در غرب است و از سمت شرق نیز در چاه مجنون ساخت و ساز بالا گرفته است.

این فعال محیط زیست و گردشگری سیراف تبعات توسعه صنعتی را نابودی بخشی از کشاورزی و صیادی منطقه می‌داند. علاوه بر اینها باران‌های اسیدی در مناطقی به از دست رفتن مراتع منجر شده‌اند: «در این منطقه آنچه ارزش ندارد آدم‌ها هستند. کارهایی که انجام می‌‌شود به کام دیگران است و مردم محلی اغلب فراموش می‌شوند».

با چنین نگاهی هم هست که ماهی‌ها دسته‌دسته می‌میرند. یا کشتی‌ها سیم خاردارشان را در دریا می‌ریزند. این سیم‌ها به تور ماهیگیران محلی گیر کرده و باعث از بین رفتن آنها می‌شود. هیچکس هم عهده‌دار خسارت نیست و مردم ناچارند تمام هزینه تعمیرات را خود متقبل شوند. علاوه بر این ما شاهد آلودگی ناشی از کشتی‌های تجاری و باری هستیم که صیادی مردم را تحت‌الشعاع خود قرار می‌دهد. | پیام ما