درباره محمد کنگانی که ویلچرنشین است اما همت بلندی دارد/ گفتم باید برای زادگاهم کاری بکنم

انرژی مثبت محمد کنگانی را می‌شود از هزار کیلومتر دورتر و از راه تماس تلفنی هم حس کرد. من او را تا به حال از نزدیک ندیده‌ام اما می‌دانم از جنس همان آدم‌هایی است که زندگی آن‌ها می‌تواند برای خیلی‌ها الگو باشد.

یکی از اهالی اهل قلم از خراسان نوشت: انرژی مثبت محمد کنگانی را می‌شود از هزار کیلومتر دورتر و از راه تماس تلفنی هم حس کرد. من او را تا به حال از نزدیک ندیده‌ام اما می‌دانم از جنس همان آدم‌هایی است که زندگی آن‌ها می‌تواند برای خیلی‌ها الگو باشد.

عشق او به کشورمان و به‌ویژه خطه جنوب و سیراف زادگاهش است. این را می‌شود در تک تک کلماتی که درباره زادگاهش می‌گوید حس کرد. او راهنمای گردشگری جنوب، مدیرعاملی مؤسسه گردشگری سیراف پارس موزه و راهنمایی تخصصی بندر باستانی سیراف را در کارنامه فعالیت‌هایش دارد، فعالیت‌هایی که سبب شده آدم‌های بیشتری سیراف را بشناسند و این شناخت و سفر آن‌ها به سیراف، موجب رونق اقتصادی در این نقطه از کشورمان و اتفاق‌های خوب برای مردم شده است.

درباره محمد کنگانی که ویلچرنشین است اما همت بلندی دارد/ گفتم باید برای زادگاهم کاری بکنم

من عاشق زادگاهم شدم
من در بندر تاریخی باستانی سیراف در استان بوشهر در نخستین روز از اولین ماه سال ۱۳۵۱ در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمدم. پدر بنده مداح بودند و در کشورهای حوزه خلیج‌فارس فارس فروشگاهی انجام می‌دادند. سه سال و نیم داشتم که به بیماری نوروپاتی مبتلا شدم که ضعف تدریجی عضلات است. البته در آن مقطع زندگی‌ام طوری بود که می‌توانستم خودم کارهایم را انجام بدهم، راه بروم، با بچه‌های همسن و سال خودم بازی کنم و حتی در دوره دبیرستان هم خودم کارهایم را انجام می‌دادم. بخش سخت آن روزها رفتن به مدرسه بود، چون باید ۲۰ کیلومتر راه را می‌رفتم و برمی‌گشتم. اما از سال ۱۳۸۵ به بعد به علت ضعف عضلاتم ویلچرنشین شدم و تا همین حالا از ویلچر استفاده می‌کنم و ویلچر یکی از دوستان من شده است. من ۴ ساله بودم که به نوعی مستمع آزاد در کلاس‌های درسی بودم دلیل این امر هم استعداد خوب من در درس خواندن بود و اینکه به درس خواندن در همان سن کم علاقه فراوانی داشتم. وقتی ۵ ساله شدم قبول کردند من را در دبستان ثبت‌نام کنند و به این ترتیب به شکل رسمی وارد مدرسه شدم، اما وقتی به کلاس پنجم رسیدم به من گیر دادند که چرا سنم از ۱۲ سال کمتر است و در کلاس پنجم نشسته‌ام. همین اتفاق موجب شد من دوباره به عنوان مستمع آزاد شرکت‌کننده در کلاس‌ها باشم. دوره دبیرستان را در شهر کنگان به پایان رساندم و در حال حاضر هم دانشجوی رشته گردشگری پیام‌نور بوشهر هستم.
علاقه بسیار زیاد من به زادگاهم سیراف به دوره دبیرستان برمی‌گردد. یادم هست آن زمان نخستین متن ادبی خودم را برای هفته‌نامه اطلاعات هفتگی نوشتم و از چاپ شدن آن هم خیلی خوشحال شدم. آن متن اتفاقاً درباره زادگاهم سیراف بود. سال ۱۳۶۷ که رهبری هنوز در آن زمان ریاست‌جمهوری را بر عهده داشتند، سفری به چین رفتند آنجا در ضیافتی که با رئیس‌جمهور چین داشتند از این گفتند که چین زمانی با ایران از طریق بندر سیراف مراودات تجاری داشته است. این نکته را بعدها من در روزنامه اطلاعات خواندم و این اشاره سبب توجه بیشتر من به زادگاهم شد. یادم هست علاقه فراوانی به مطالعه درباره زادگاهم پیدا کرده بودم اما در این باره کتاب‌های زیادی در دسترسم نبود تا از آن‌ها استفاده کنم. برای همین همان اندک آثاری را که بدست می‌آوردم با حرص و ولع فراوانی می‌خواندم تا بیشتر درباره زادگاهم بدانم و یکی از آن کتاب‌ها کتاب دکتر معصومی با عنوان سیراف یا بندر طاهری بود. چون در مقطعی از تاریخ اسم بندر سیراف بندر طاهری شده بود. این کتاب پایان‌نامه دکترای دکتر معصومی بود که نماینده وزارت فرهنگ هنر و پژوهش‌ها و کاوش‌های سیراف بود. کاوش‌ها به سرپرستی وایت هاوس انگلیسی و با حمایت مالی موزه لندن انجام می‌شد. این پژوهش‌ها مربوط به سال‌های ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۱بود. یادم هست کتاب کهنه و پاره پوره‌ بود اما همان‌طور که گفتم برای من ارزش بسیار زیادی داشت چون می‌توانستم بیش از پیش درباره سیراف بدانم.

سال ۱۳۸۳ جدی‌تر شدم
یکی دیگر از اتفاقاتی که موجب علاقه بیشتر من به زادگاهم شد برگزاری جشنواره ساردین در سال ۱۳۷۶ بود. همان‌طور که می‌دانید از ساردین در بحث کنسروسازی، کشاورزی و خوراک برای آبزیان پرورشی استفاده می‌شود. جدای از این موارد مثلاً ما در سیراف این ماهی را نمک سود و در شیشه‌های خیارشوری نگهداری می‌کنیم و هر وقت نیاز داریم با نان سبزی و لیمو قابل خوردن است و البته تنوع غذایی زیادی هم دارد چون می‌شود به شکل‌های مختلفی این ماهی را استفاده کرد. یادم هست در آن مقطع برگزارکنندگان جشنواره از من خواستند متنی درباره سیراف بنویسم چون قرار بود مسئولان استانی هم میهمان برنامه باشند و آنجا من دوباره به کتاب دکتر معصومی مراجعه کردم و با استفاده از اطلاعات کتاب چند صفحه‌ای درباره زادگاهم آماده کردم. مجموعه این اتفاقات موجب شد من بیش از پیش درباره زادگاهم سیراف فکر کنم، علاقه‌ام به سیراف بیشتر بشود و به این نکته بیندیشم که چه کارهایی می‌شود درباره سیراف انجام داد تا مردم در دیگر نقاط کشور و حتی در زادگاهم بیشتر سیراف را بشناسد. یادم هست وقتی مردم از آن نوشته باخبر شدند و در آن جشنواره خوانده شد، برای مردم سیراف هم جالب بود که شهرشان چه ظرفیتی دارد و به این نکته فکر کنند که چرا به آن توجه زیادی نکرده‌اند. آن نوشته هم برای من نوعی شروع کار برای زادگاهم بود طوری که از آن روز من نسخه‌ای از آن نوشته را به میهمان‌هایی که به سیراف می‌آمدند و با همدیگر آشنا می‌شدیم هم می‌دادم.
در دوره دانش‌آموزی دلم می‌خواست مترجمی زبان انگلیسی بخوانم. مرحله اول را قبول شدم اما در مرحله دوم به دلیل ظرفیت پایین دانشگاه نتوانستم دنبال این رشته بروم برای همین رفتم دنبال راه‌اندازی دکه‌ای و ارتباط بیشترم با روزنامه اطلاعات و گرفتن نمایندگی این روزنامه برای شهرم. بعد البته به این دکه چیزهای دیگری هم اضافه شد مثل لوازم‌التحریر و… .
مدتی که از فعالیتم در شهرم گذشت با دوستانی از دیگر شهرها ازجمله تهران آشنا شدم و این دوستان وقتی فعالیت‌های من و علاقه جدی‌ام به زادگاهم را دیدند، پیشنهاد دادند سازمان مردم‌نهادی داشته باشم و ذیل عنوان آن سازمان فعالیت‌هایم را پیگیری کنم. مدتی که تأمل کردم متوجه شدم پیشنهاد دوستانم پیشنهاد خوبی است و می‌توانم به شکل قانونی و جدی‌تر به فعالیت‌هایم ادامه دهم. برای همین پیگیر گرفتن مجوز سازمان مردم‌نهاد شدم و در سال ۱۳۸۳ مجوز فعالیت خود را گرفتم و کارم را شروع کردم.

از همه کمک گرفتم
راه‌اندازی سازمان مردم‌نهاد پارس موزه سیراف با هدف درگیر کردن جوامع محلی انجام شد. برای شروع با دوستان علاقه‌مندم به این فعالیت صحبت کردم و در ادامه سراغ دانشجویان علاقه‌مند، جوانان و حتی دانش‌آموزان رفتم و خوشبختانه علاقه‌مندان زیادی کنارم قرار گرفتند که حاضر بودند برای سیراف کار کنند. بعضی از دانش‌آموزانی که در آن سال از آن‌ها هم دعوت کردم تا در فعالیت‌ها شرکت کنند حالا برای خودشان مردان بزرگی شده‌اند و تحصیلات دانشگاهی دارند. در قالب سازمان مردم‌نهاد پارس موزه سیراف اولین کاری که انجام دادیم راه‌اندازی نمایشگاه دائمی در شهر بود. برای اینکه نمایشگاه راه‌اندازی شود از مردم سیراف خواستم هر ابزار قدیمی دارند و یا پیدا می‌کنند به موزه تحویل دهند. این ابزارها شامل ابزارهای کشاورزی، سفال، کوزه، نوشته‌ها، سنگ‌نوشته‌ها و هر چیزی است که ربطی به تاریخ شهر سیراف دارد. آن روز من حرفم این بود که باید آن‌قدر خوب کار کنیم تا بتوانیم از دست رئیس‌جمهور کشور هم جایزه بگیریم چون انرژی و همت لازم را در جوانان و حتی دانش‌آموزان می‌دیدم. آن روز هدف من از راه‌اندازی موزه این بود که سیراف را در سطح ملی و حتی فراتر از ملی به دیگران معرفی کنیم. برای این کار حتی مستندهایی هم ساخته و مطالب جدیدی نوشته شد و هر فعالیتی که فکر کردیم می‌تواند سیراف را معرفی کند در برنامه خودمان گنجاندیم. برای نتیجه بهتر هم با مراکز علمی دانشگاهی ارتباط گرفتیم و هم با مدارس و آموزش و پرورش و حتی با آدم‌هایی که برای سفر به سیراف می‌آمدند.
سال ۱۳۸۴ قرار بود کنگره سیراف‌شناسی در شهر بوشهر برگزار شود، اما وقتی مسئولان استانی و برگزارکنندگان کنگره ظرفیت ما را دیدند، تصمیم گرفتند این کنگره را در شهر زادگاهم برگزار کنند. یادم هست در زمان برگزاری کنگره دیگر خانه سیراف‌شناس مشهور وایت هاوس تبدیل به ویرانه‌ای شده بود اما آن کنگره و پیگیری‌های ما موجب شد خانه دوباره بازسازی و تبدیل به موزه شود. روزی که می‌خواستیم موزه را راه‌اندازی کنیم هیچ امکاناتی نداشتیم اما من مطمئن بودم با کمک همشهریانم و مخصوصاً جوانان می‌توانیم اتفاق خوبی را رقم بزنیم که همین کار هم انجام شد. این موزه اولین موزه مشارکتی در جنوب کشور است که از سال ۱۳۸۴ تا امروز فعالیت داشته و توانسته است در سطح کشور هم در بخش موزه‌داری مقام کسب کند.

فراتر از مرزها
مجموعه فعالیت‌هایی که من و دوستان همراهم برای شناساندن سیراف انجام دادیم موجب شد امروز شماره تماسی از بنده در یکی از کتاب‌های مربوط به گردشگری در آلمان بیاید. در کتاب دیگری هم که چاپ ایتالیاست از فعالیت‌هایی که انجمن و بنده انجام دادیم تشکر شده است. همچنین در کتاب دیگری که در کشور اتریش به چاپ رسیده، شماره تماس بنده گذاشته شده است تا گردشگران بتوانند راحت‌تر با سیراف ارتباط بگیرند. مجموعه این اتفاقات خوب از آنجا می‌آید که ما با عشق و علاقه بسیار زیادی پای کار آمدیم. از بخش اقتصادی ماجرا هم اگر خواسته باشیم حرف بزنیم این معرفی‌ها موجب شد گردشگرانی از کشور آلمان و یا دیگر کشورهای اروپایی به سیراف سفر کنند. این سفرها موجب شد گردشگران خارجی با گوشه‌ای از تاریخ سرزمینمان و تاریخ جنوب بیشتر آشنا شوند. در این مدت گردشگرانی بودند که با خودرو یا موتور به سیراف سفر کردند و من همراه با دوستانم سعی کردیم خاطرات خوبی را از اقامتشان در سیراف برای آن‌ها به یادگار بگذاریم.
شروع فعالیتم از سال۱۳۸۴، موجب شد با آدم‌هایی از نقاط مختلف کشورمان از جمله تهران، شیراز، اصفهان و دیگر نقاط آشنا شوم. این آدم‌ها معمولاً کسانی هستند که به حوزه گردشگری علاقه‌مندند و همین ارتباطات موجب شد به این فکر بیفتم در کنار کار عملی برای گردشگران و در حوزه گردشگری در این رشته به تحصیل هم بپردازم.

۲ عروسک سیرافی
یکی دیگر از فعالیت‌هایی که ما در انجمن داشته‌ایم برگزاری مسابقه طراحی ساخت عروسک‌های سنتی سیراف با نام‌های شیلا و شیلو بود. شیلو نام قدیمی سیراف است و در زبان ساسانی شیلو به معنی دره آب بوده  که با گذشت زمان تبدیل به سیراف شده است. شیلا نام عروسک دختر و شیلو نام عروسک پسر است.
هدف ما از ساخت این دو عروسک معرفی لباس‌های محلی سیراف، زنده نگه داشتن کاردستی‌های قدیمی، از بین نرفتن ساخت عروسک‌های قدیمی، ورود کودکان به فرهنگ و رسوم قدیمی زادگاهشان و فرهنگ این منطقه بوده است .این دو عروسک در خانه عروسک‌های سیراف در کنار عروسک‌هایی از دیگر نقاط کشورمان به معرض نمایش گذاشته شده است.

درباره محمد کنگانی که ویلچرنشین است اما همت بلندی دارد/ گفتم باید برای زادگاهم کاری بکنم

آرزوی من
آرزوی من این است که روزی شاهد ثبت جهانی سیراف باشم و امیدوارم این آرزو به دلم نماند.
برای اینکه سیراف ثبت جهانی شود تا امروز قدم‌هایی برداشته‌ایم و پیگیری‌هایی انجام داده‌ایم. مثلاً همین تازگی در نمایشگاه گردشگری با وزیر و معاون وزیر در این‌باره صحبت کردم.

چند نکته
وقتی سیراف ثبت جهانی شود فقط این به سیراف برنمی‌گردد و چیزی مهم‌تر از سیراف یعنی خلیج‌فارس پشت این ماجراست. سیراف بخشی از راه دریایی جاده ابریشم بوده است. جاده ابریشم تا چین رفته بود و در این مسیر کشورهای زیادی قرار دارند. از لحاظ جمعیتی دو کشور چین و هند در این مسیر قرار دارند. در حوزه فناوری ژاپن و کره جنوبی را داریم. از نظر جمعیت مسلمانان مالزی و اندونزی را داریم که در کنار دیگر کشورهای این مسیر می‌توانند یک گروه قدرتمند را تشکیل دهند تا در حوزه‌های فرهنگ و تجاری با همدیگر مراوده داشته باشند؛ چیزی مثل گروه شانگهای و گروه اکو. ذیل این عنوان می‌توان شاهد مراودات دانشجویی، ورزشی و بسیاری از اتفاقات خوب دیگر بود. تا جایی که می‌دانم چینی‌ها پای کار هستند اما این طرف مسئولان ما کمی تعلل و کُند عمل می‌کنند. پس ما هم در این طرف باید ماجرا را پیگیری کنیم.